سفر به شیراز (صمنو پزون )
عزیز دلم میخام برات غصه صمنو پزونو بگم بابا جون چند سال پیش حدود 40سال ......... خواب میبینه که داره صمنو میپزه ومیگن که چون صمنو منسوب به حضرت فاطمه است پس هر کسی نمی تونه نذر کنه وبپزه باید حتما خواب ببینه که اجازه این کارو داشته باشه مثله بقیه نذارها نیست ویه نذر بسیار بسیار سخت و مشکلیه ........... ولی مامان جون وباباجون این سختی رو به جون خریدن والان نزدیک به 40ساله که دارن صمنو میپزن من خاطرات خیلی مبهمی از اون روزها تو ذهنم هستولی تا یادم هست همیشه روز صمنو پزون مدرسه نمی رفتیم ویه روز خیلی خاص بود برامون پارسال تو تو شکم مامانی بودی و من خیلی نمی تونستم کمک کنم با بابایی تصمیم گرفتیم امسال جبران کنیم و 10روز ز...
نویسنده :
مامان نغمه
10:35
لنا در آستانه 3ماهگی
قربون دختر خوشکل وهمیشه متعجبم برم من لنا در حال چرت زدن تو بغل مامانی ...
نویسنده :
مامان نغمه
22:30
لنا در آستانه 4 ماهگی
لنا و بابا علی
اولین شب یلدا
اولین شب یلدای من خونه مامان جون در شیراز بود که خیلی خوش گذشت مامان جونی کلی غذاهای خوشمزه خوشمزه درست کرده بود هندونه خوشمزه من ...
نویسنده :
مامان نغمه
22:24
(سه ماهگی ) باغ ارم
یک روز صبح جمعه با خاله مریم ودایی امیرو صهبا تصمیم گرفتیم لنا رو ببریم باغ ارم وکلی از لنا عکس بگیریم ولنا همشو خواب بود ...
نویسنده :
مامان نغمه
22:23
پل خواجو (یک روز زمستانی بسیار سرد )
چند روز تعطیلی بهمن کهمصادف با آمپول 4ماهگی لنا هم بود مامان جون و بابا جون و خاله مریم تصمیم گرفتند بیاند اصفهان که برای واکسن 4ماهگی لنا پیشم باشن چند روز خیلی خوبی بود باهم رفتیم پل خواجو ولنا رو هم بردیم ...............ولی هوا خیلی سرد بود وما مجبورشدیم زود برگردیم تو اولین بار زاینده رود رو دیدی ...
نویسنده :
مامان نغمه
22:22
لنا در آستانه 5 ماهگی
این عکس هارو خاله مریم یه روز صبح که از خواب بیدار شده بودی و خوش اخلاق بودی ازت گرفت لنا در شرف گریه ...
نویسنده :
مامان نغمه
22:17