لنالنا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ملکه سرزمین من

ما.....ما..... با......با......

امروز صبح كه از خواب پاشدي همش ميگفتي ما...ما..      با.....با.... من وبابا علي هم فقط ذوقتو كرديم و كلي خوشحال شديم من از خداي بزرگم به خاطر وجود نازنين تو بارها و بارها تشكر ميكنم خدايا شكرت كه منو  از داشتن نعمت  فرزند سالم محروم نكردي هزار بار شكر 
28 خرداد 1391

4 دست وپا راه رفتن لنا

عزيز دلم چند روزي بود كه كمكت ميكردم تا بتوني خودتو جلو بكشي و4دست وپا راه بري ....اما روز 5شنبه 25 خرداد كه دقيقا 8ماه و23روز داشتي تونستي بدون كمك من خودت 4دست وپا راه بري  كلي هم واسه خودت ذوق ميكني كه ميتوني به چيزايي كه 8ماه و23روز از دور بهشون نگاه ميكردي برسي هنوز كامل روي رفتن مسلط نشدي ولي حتما تا 1هفته ديگه مهارت لازمو بدست مياري اين روزا خيلي قشنگن دوست دارم هيچ وقت تموم نشن دلم ميخاد از لحظه به لحظه اش فيلم بگيرم تا ثبت بشن اين دقايق  
28 خرداد 1391

واکسن شش ماهگی وسفر به جنوب

عزیز دلم واکسن شش ماهگی رو که زدیم بسیار درد ناک بود برات کلی گریه کردی و دوشب تمام تب داشتی وزن7150  وقد64 فردای روز واکسن رفتیم مسافرت و اولین سفرت به یه جایی بجز شیراز گناوه بود که 2روزی رو به اتفاق مامان جون اینا ودایی مجید رفتیم خیلی خوب بود من کلی واسه شما لباس خریدم  عکسا تم بعد واست میزارم  
26 فروردين 1391